اشعار اسماعیل امینی

انسان وتو شد به اجلاس شیطان / اسماعیل امینی

تدفین رؤیای کودک در آوار
کابوس تبدیل انسان به آمار

گرگان و آدم‌نمایان هماهنگ
خندان، هیولای خونخوار اخبار

اجلاس شورای امنیت پوچ
هیچ است و هیچ است و هیچ است و تکرار

انسان وتو شد به اجلاس شیطان
درمانده در مرز دیوان و دیوار

مرزی ندارد دروغ و وقاحت
گرگ از تریبون رسمی به انکار

اما سراسر دروغ است هر چیز
این سو و آن سو دروغ است در کار

آزادی و عشق و انسان در آتش
صلح و رهایی در آتش گرفتار

در زادگاه رسولان، فلسطین
مظلوم ناچار تنهای پیکار
 

327 0 2

رخش و رستم هردو دکتر بوده اند / اسماعیل امینی

خاک ایران یک سر از دکتر پر است
هرکه دکتر نیست نانش آجر است

ملک ایران، سرزمین دکتران
این قدر دکتر نباشد در جهان...

عابران هر خیابان دکترند
دانه های برف و باران دکترند

هم وزیران هم مدیران دکترند
بیشتر از نصف ایران دکترند

هرکه پستی دارد اینجا دکتر است
دیپلم ردی ست، اما دکتر است

هرکه شد محبوب از ما بهتران
هرکه شد منصوب بالا دکتر است

هرکه رد شد از در دانشکده
یا گرفته دکتری، یا دکتر است

شعر نو مديون دکترها بُوَد
تو ندانستي که نيما دکتر است؟

شاعر تیتراژهامان دکتر است
مجری اخبار سیما دکتر است

آنکه مثل آفتاب نیمه شب
سر زد از صندوق آرا دکتر است

شاد باش ای دکتر آرای ما
دکترای جمله دانش های ما

ای تو افلاطون و جالینوس ما
دکترایت نخوت و ناموس ما

در جهانی که پر است از نابغه
دکتری چندان ندارد سابقه

بی سبب افسرده ای، غم می خوری
سرزمین ماست مهد دکتری

خطمان وقتي شبيه ميخ بود
اي بسا دکتر در آن تاريخ بود

اين همه آدم که در عالم نبود
آدمي کم بود و دکتر کم نبود

من نگويم، شاعران فرموده اند
رخش و رستم هردو دکتر بوده اند

گرچه باشد قصه ها پشت سرش
دکتری دارند ملا و خرش

شاعران از رودکي تا عنصري
بي گمان دارند هريک دکتري

شعله های عشق چون گر می گرفت
آتشی در خیل دکتر میگرفت

عشق با دکتر نظامي قصه گو
عشق با دکتر سنايي رازجو

عارف شوريده: دکتر مولوي
نام پايان نامه ی او: مثنوي

حافظ و سعدي و خواجو دکترند
سروقدّان لب جو دکترند

وحشی و اهلی و غیره دکترند
تاجر و دهقان و کاسب دکترند

عالمان را خود حدیثی دیگر است
حجت الاسلام دکتر بهتر است

بحث های جعل مدرک نان بُری ست
بهترین سرگرمی ما دکتری ست

عده ای مشغول دکترسازی اند
عده ای سرگرم دکتربازی اند
 
3424 2 4.12

ای امام مانده در میان شیعه هم غریب / اسماعیل امینی

در میان لرزه های شک صلابت یقین
آن عمود آفرینش جهان عماد دین

آن که فقر خاک ها به یمن خاکساری اش
از خجستگی گذشت از آسمان هفتمین

آسمان جا گرفته در زمین؛ ابوتراب
فخر می کند به نام او بر آسمان زمین

قدر لحظه های او فراتر از هزار ماه
آن هزار ماه فتنه های خفته در کمین

ماه های شادخواری هزار و یک شبی
ماه های مردهای سنگ داغ بر جبین

مردهای مرده ریگ جاهلیت سیاه
مردهای تنگ همّت فراخ آستین

::

وای من چگونه این چکامه را به سر برم؟
یا علی امیر خطبه های جاری متین!

یا علی مدد! کلام تو شفای جان ماست
یا علی! حضور تو ظهور مصحف مبین

ما مکرر آمدیم و سائلانه این چنین
ای غدیر رحمت خدا امیرمؤمنین!

ما مکرریم و شرمسار این غدیر نو
ما مکرریم و سائل عنایتی نوین

سائلان بر آستان لطف تو مکررند
ای نهاده بر کف نیاز سائلان نگین!

ما شبانه های فقر کوچه های کوفه ایم
شوق و انتظار را در اشک هایمان ببین

ای فراتر آن چنان که رفته تا فراز عرش!
ای فروتن آن چنان که با یتیم همنشین!

یا علی! پس از تو قرن ها یتیم مانده اند
یا علی پناه ما هماره مهربان ترین!

یا علی! شگفت آشنا حماسه ای عجیب
تا ابد حماسه ها به ذکر یا علی عجین

ای تمامت وجود تو حماسه ای شگرف!
وِی بدایت ظهور تو کلام آخرین!

ای امام مانده در میان شیعه هم غریب!
باد تا ابد قرون به نام نامی ات قرین!

1648 1 5

شوق دوباره دیدن بابا غروب ها / اسماعیل امینی


از راه می رسند پدرها غروب ها
دنیای خانه روشن و زیبا غروب ها

از راه می رسند پدرها و خانه ها
آغوش می شوند سراپا غروب ها

از راه می رسند و هیاهوی بچه هاست
زیباترین ترانه ی دنیا غروب ها

اما به چشم دخترکان شوق دیگری ست
شوق دوباره دیدن بابا غروب ها

بعد از هزار سال من و کودکان شام
تنها نشسته ایم همین جا غروب ها

اینجا پدر، خرابه ی شام است ، کوفه نیست
اینجا بیا به دیدن ما با غروب ها

بابا بیا که بر دلمان زخم ها زده ست
دیروز تازیانه و حالا غروب ها

دست تو را بهانه گرفته ست بغض من
بابا ز راه می رسی آیا غروب ها؟

بابا بیا کنار من و این پیاله آب
که تشنه ایم هر دو تو را تا غروب ها

از جاده ها بیایی و رفع عطش کنی
از جاده ها بیایی...اما غروب ها

بسیار رفته اند و نیامد پدر هنوز
بسیار رفته اند خدایا غروب ها

کم کم پیاله موج زد و چشم روشنش
چون لحظه های غربت دریا غروب ها

خاموش شد، و بر سر سنگی نهاد سر
دختر به یاد زانوی بابا غروب ها

بعد از هزار سال هنوز اشک می چکد
از مشک پاره پاره ی سقا غروب ها




3078 0 4.75

ای امام مانده در میان شیعه هم غریب! / اسماعیل امینی


در میان لرزه های شک صلابت یقین
آن عمود آفرینش جهان عماد دین

آن که فقر خاک ها به یمن خاکساری اش
از خجستگی گذشت از آسمان هفتمین

آسمان جا گرفته در زمین؛ ابوتراب
فخر می کند به نام او بر آسمان زمین

قدر لحظه های او فراتر از هزار ماه
آن هزار ماه فتنه های خفته در کمین

ماه های شادخواری هزار و یک شبی
ماه های مردهای سنگ داغ بر جبین

مردهای مرده ریگ جاهلیت سیاه
مردهای تنگ همّت فراخ آستین

::

وای من چگونه این چکامه را به سر برم؟
یا علی امیر خطبه های جاری متین!

یا علی مدد! کلام تو شفای جان ماست
یا علی! حضور تو ظهور مصحف مبین

ما مکرر آمدیم و سائلانه این چنین
ای غدیر رحمت خدا امیرمؤمنین!

ما مکرریم و شرمسار این غدیر نو
ما مکرریم و سائل عنایتی نوین

سائلان بر آستان لطف تو مکررند
ای نهاده بر کف نیاز سائلان نگین!

ما شبانه های فقر کوچه های کوفه ایم
شوق و انتظار را در اشک هایمان ببین

ای فراتر آن چنان که رفته تا فراز عرش!
ای فروتن آن چنان که با یتیم همنشین!

یا علی! پس از تو قرن ها یتیم مانده اند
یا علی پناه ما هماره مهربان ترین!

یا علی! شگفت آشنا حماسه ای عجیب
تا ابد حماسه ها به ذکر یا علی عجین

ای تمامت وجود تو حماسه ای شگرف!
وِی بدایت ظهور تو کلام آخرین!

ای امام مانده در میان شیعه هم غریب!
باد تا ابد قرون به نام نامی ات قرین!

 

1958 0 5

جهان بی سویی محض است من سوی تو می آیم / اسماعیل امینی


جهان بی سویی محض است من سوی تو می آیم
که شاید در هوای عشق جانم را بپالایم

جهان بی سویی محض است، تاریک است، زندان است
چرا بیهوده بر دیوار زندان دست می سایم؟

در این تکرار وحشتناک روزی نو نمی آید
در این تکرار وحشتناک دیروز است فردایم

جهان کوچک و غم ها و آدم های کوچک تر
نمانده جز میان شعرها، افسانه ها جایم

جهان کوچک و غم ها و آدم های کوچک تر
به یُمن عشق –تنها عشق- کوچک نیست غم هایم

خدایا! کوه از اندوه سنگینش فرو پاشید
من امّا ذرّه ام، یک روز تا خورشید می آیم

 

2479 0 4.4

نشستیم کز جاده گردی برآید / اسماعیل امینی


از این جاده باید بیاید
از این جاده ی خفته در مه
از این جاده ی رفته تا ماه
از این جاده ی رفته تا عمق رؤیا
از این جاده ی رُفته در باد
از این جاده ی شسته در ابر و باران
نشستیم
نشستیم کز جاده گردی برآید
و ز آن گرد، مردی، نبردی
برآمد غباری
به شوق ایستادیم
به شوق ایستادیم و از آن غبار
بسی جاده آمد پدید
بسی جاده های جدید

 

1427 0 3

غایت سرافرازی اهتزاز بر دار است / اسماعیل امینی


وه! چه شوم و وحشتناک زرد در خزان مردن
سرو بودن و آخر در تنور نان مردن

ترس من نه از مرگ است می هراسم از ماندن
مثل دیگران بودن، مثل دیگران مردن

برّه های پرواری از چرای بی عاری
سرنوشتشان باری بر در دکان مردن

آی باد غارتگر! از گناه ما بگذر
شیوه ی شقایق هاست سرخ و بی نشان مردن

با تو با توأم ای مرگ! ما حریف میدانیم
در تبار ما رسم است رو به آسمان مردن

آی مرغ آتش زاد! قسمت کلاغان باد!
هم در آشیان زادن هم در آشیان مردن

غایت سرافرازی اهتزاز بر دار است
جان بی قرار ما، فدیه ی چنان مردن

 

1401 2 3.8

غروب است در شهر بی شادی و بی ترانه / اسماعیل امینی


غروب است در شهر بی شادی و بی ترانه
غروب است و گنجشک ها راهی آشیانه

غروب است و بغضی گلوی افق را گرفته
و با دست خالی پدر می رود سوی خانه

پدر، گرمی خانه و شوق دیدار فرزند
پدر، سردی دست هایی که بی آب و دانه

پدر می رسد پشت در؛ باز کن آمدم باز
به آغوش او می پرد کودکی شادمانه

در آغوش باز پدر بازی رنگ و رؤیا
تبسّم به لب دارد آن لحظه گویی زمانه

برای پدر کودکی گرم شیرین زبانی
سکوت پدر سردی آتشی بی زبانه

سکوت است و در خانه از جعبه ی رنگ و نیرنگ
بلند است غوغای لاف و گزاف و بهانه

سکوت قفس سرد و سر زیر پر مرغ خوشخوان
سیاه است از بانگ زاغان کران تا کرانه

 

992 0 5

شبی پرکار طی شد / اسماعیل امینی


شبی پرکار طی شد
همچنان در خواب سنگین شهر بی فریاد
به خانه می رسد جلّاد
بار خستگی بر دوش
چراغ خانه اش روشن
چراغ خانه های دیگران خاموش

 

1108 0 5

دوست دارید رامتان باشم / اسماعیل امینی


دوست دارید رامتان باشم
همدل و هم مرامتان باشم

دوست دارید در مراتع شعر
برّه ی خوش خرامتان باشم

دوست دارید تا هم آخورتان
در حلال و حرامتان باشم

من امیر سخن اگر بودم
در پی نان، غلامتان باشم

من نباید شبیه من باشم
تا شبیه کدامتان باشم؟

چون یکی از شما شدم آنگاه
مورد احترامتان باشم

 

686 0 5

و آنگاه باز... / اسماعیل امینی


...باری
حیات انسان
چونان قصیده ای ست
با گریه ای در آغاز
و آنگاه در فواصل ابیات
تجدید مطلعی
و آنگاه باز...

 

1074 0

اسب از نسكافه نوشي اسب شد / اسماعیل امینی

اسب ها در ابتدا خر بوده اند
بلكه از خر نيز خرتر بوده اند
 
اسبها خرهاي پررو بوده اند
اهل غوغا و هياهو بوده اند
 
اسبها كه قوم و خويش قاطرند
اهل تبليغات و عكس و پوسترند
 
آدمي وقتي كه پررو ميشود
گاه اسب و گاه يابو ميشود
 
اسب، كت شلوار پوشيد اسب شد
با فرودستان نجوشيد اسب شد
 
اسب از نسكافه نوشي اسب شد
با ادا و شیك پوشي اسب شد
 
اسب شير و قهوه می نوشد خر، آب
كارِ خر از سربه زيري شد خراب
 
سربه زيري شد بلاي جان خر
اي پسر! از سربه زيري كن حذر
 
خر، تواضع مي كند پس ابله است
دستش از ميز رياست كوته است
 
اسب شهرت يافت، بار خويش بست
خر، به گمنامي دلي خوش كرده است
 
اي خر، اي راوي اول شخص من!
باز هم عرعر كن و جفتك بزن
 
اي خر، اي داناي كلِّ باربر!
سمبل مردانگي از هر نظر
 
اي خر، اي افسانه ی سيال ذهن
عرعرت فريادِ بغضِ كال ذهن
 
جان فداي تار و پود عرعرت
زير و بم، اوج و فرود عرعرت
 
خر خيالاتي شد و عرعر نمود
خر، خيالاتي نمي شد خر نبود
 
جفتكي زد، شاد شد ،خنديد خر
ديگر از اسبان نمي ترسيد خر
 
ديد اسبان انتخابش كرده اند
داخلِ آدم حسابش كرده اند
 
شايد او هم چند روزي اسب شد
صاحب عنوان و كار و كسب شد
 
خرّم و جفتك زنان و شاد ، خر
يك دو گامي رفت و راه افتاد، خر
 
خرم و خندان خر از دورانِ نو
نعل نو، افسار نو، پالان نو
 
اسب شد خر، اسب، شد بر باد خر
يك دو گامي رفت و راه افتاد خر
 
تا بگيرد سهم خود از پول نفت
خر برفت و خر برفت و خر برفت...
4522 2 4.4